اشعار قبلی من...

عنوان شعر : سختی عشق

پروانه ای کنار بوته خار

پر میکشید و شعر دل سر می داد

به چشم خود من بدیدم که او

با دست خود بوته را نوازش میداد

به تعجب پرسشی در ذهنم

هوای گرفتن جواب سر میداد

مگر نه انکه بوته خار سخت است

پس چرا پروانه کنار او دل میداد

پروانه را با ان همه حس لطیف

نوای عشق خود چرا با خار سر می داد

صدای شعر پروانه کمی موج گرفت

انگار نوای پاسخ من را سر میداد

من آن پروانه ام که عاشق گلی است

ببین شقایق دل من میان این خار است

میان من و عشق من کمی سختیست

ولی به جان میخرم هر انچه هستی

میان دل و عشق من اگرچه این خار است

ولی توان من هم برای رسیدن به او بسیار است

پروانه در آن لحظه مرا فهماند

اگر چه را عشق سخت و دشوار است

ولی در راه رسیدن به عشق خود

چشیدن زخم خار هم زیبا است

عنوان شعر : عشق حق

همیشه طریقت عاشقی همین بوده

که عشق در دل ما نهان باشد

آیا همیشه عشق همین بوده

که دل هوای عشق تو را دارد

شاید همیشه دل همین بوده

آشیانه عشق ،در تن من

هر چه هست ، عشق والاتر است

جایگاه عشق من کمی بالاتر است

قلب من سرشار و پر از عشق حق

این دعای هر شب و روز من است

ای خدا، تو خود مرا عاشق نما

اندر آن دریای خود لایق نما

عشق دریایی بود ، آن عشق تو

گرچه من قطرم در این دنیای تو

ای خدا،تو خود مرا همراه کن

اندر آن دریای خود الحاق کن

یار من،همراه من در این طریق

مهربان است و صبور است و رفیق

ای خدا، ای مهربان ، ای عشق من

در سر سجاده هر صبح من

این دعا را تو اجابت کن عزیز...

چشمه یار مرا دریا نما

راه او با راه من همره نما...

عنوان شعر : باید دریا بود

در فکر بودم،فکری زیبا

کنار حوض،کنار ماهی ها

و در این اندیشه. . .

کاش ماهی بودم، که در آب

هر لحظه غسل پاکی می کردم

و دلی همچو دل ماهی ها پاک

و قلبی همچو قلب ماهی ها سرخ

چه می شد که ماهی می بودم...

صدای بلندی آمد ،قطره بارانی ریخت

و حبابی از دل آب جوشید

و فکری تازه تر در ذهنم

همچو حباب روی آب نمایان شد

کاش باران بودم ، پاک

کاش باران مهربان بودم

و محبت خود را چه لطیف

به همه میبخشیدم ،

به دلم ندایی رسید..

ندایی که صدای انتهای راه باران بود

آری ، باید دریا بود ...

عنوان شعر : رنگ عشق

برگ ها میریزند ، برگها می بارند

برگ ها هم مثل غم ، زیر پا می آیند

آنکه گفتم مثل غم ، غم بود رنگ خزان

با وزش هر نسیم ، لرزشی بر تن ما

کی تو آدم آمدی ، به کجا خواهی رفت

که در آن حباب تن ، تو اسیری تو اسیر

و اما عشق هست ، ... نمیدانم

رنگ عشق را نمیدانم

سرخ رنگ است شاید

همچو لب پر از خنده ما

همچو قلب عاشق

همچو رنگین کمان پس از باران . . .

شنیدم که سهراب نوشت

تا شقایق هست ، زندگی باید کرد

آری رنگ عشق قرمز است

همچو شقایق دل ما ...

عنوان شعر : دل زنده

دلم عجیب گرفته بود

نمیدانم ، فقط دلم گرفته بود

کوچه مرا فرا می خواند

از پشت پنجره اتاق

دعوت کوچه را پذیرفتم

برف عجیبی می بارید

انگار دل آسمان هم گرفته بود

کنار چشمه روستا بودم

دلم عجیب گرفته بود . . .

عمو حسین که کنارم بود

شعر می خواند و شکر می کرد

ابیاتش پر از حس شادی بود

پر از حس زندگانی بود

خدا را شکر میکرد و می خندید. . .

خبر از بهار زیبا می داد

صدای قناری و آواز

خبر از سبزی صحرا می داد

خبر از کشت و دیم خرداد

خبر از برداشت مرداد می داد

چشمانم رنگ تازه ای گرفتند و

ذرات سفید برف را میدیدند . . .

ناخداگاه دلم با عمو همنوا شد

و آن روز پر از حس زندگانی شد

فهمیدم ،

همیشه باید دل زنده بود.


فقط برای شما...

عنوان شعر : تنهای تنها

پاییز زرد رنگ و زیبا بود

تنهای تنها و در اندیشه تو

کوچه را می پیمودم

حس و حال دلم گفتنی نبود

بی چاره چشمانم...

انگار دریای دلم پر شده بود

از غم ندیدن چند روزه تو

...

صدای خش خش برگها می آمد

صدای سوز باد پاییزی

ندای تنهایی دل در وجود

صدای تنهایی دل من می آمد.

دلم برای دیدنت تنگ بود .......

فریاد عجیب سینه من

در آن لحظه تو را صدا می زد

و هر دانه برگی که می افتاد

چشمان من بی اختیار شبنمش می داد...

...

چند روزیست دلم گرفته است

کاش می شد به تو بگویم آن لحظه

چه اندازه دلم برای دیدنت تنگ است....


|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
نویسنده : هادی زروندی
تاریخ :